۱۳۸۹ خرداد ۳۰, یکشنبه

سالروز شهادت دو مرد تاریخ ایران

این روزها سالگرد دو مرد از خطه این سرزمین هستند دو مردی که پرورش یافته مکتب علی بودند کسانی که اسلام را نه از روی اینکه پدر ومادرشان مسلمان بودند بلکه با آگاهی آن را انتخاب کرده بودند هر دو تحصیل کرده در غرب بودند اما به وطنشان بازگشتند تا مردمشان را از جهل نجات دهند یکی از این دو یعنی شریعتی در سال 56 در غربت شهید شد ودیگری 3سال بعد در جنگ ایران وعراق این مرثیه را چمران بر سر قبر شریعتی در موقع دفن میخواند که نشان دهنده نزدیکی دو روح عاشق است.

ای علي! هميشه فکر مي‌کردم که تو بر مرگ من مرثيه خواهي گفت و چقدر متأثرم که اکنون من بر تو مرثيه مي‌خوانم! اي علي! من آمده‌ام که برحال زار خود گريه کنم، زيرا تو بزرگتر از آني که به گريه و لابه ما احتياج داشته باشي!...خوش داشتم که وجود غم‌آلود خود را به سرپنجه هنرمند تو بسپارم، و تو نيِ وجودم را با هنرمندي خود بنوازي و از لابلاي زير و بم تار و پود وجودم، سرود عشق و آواي تنهايي و آواز بيابان و موسيقي آسمان بشنوي. مي‌خواستم که غم‌هاي دلم را بر تو بگشايم و تو «اکسير صفت» غم‌هاي کثيفم را به زيبايي مبدل کني و سوزوگداز دلم را تسكين بخشي. مي‌خواستم که پرده‌هاي جديدي از ظلم وستم را که بر شيعيان علي(ع) و حسين(ع) مي‌گذرد، بر تو نشان دهم و کينه‌ها و حقه‌ها و تهمت‌ها و دسيسه‌بازي‌هاي کثيفي را که از زمان ابوسفيان تا به امروز بر همه جا ظلمت افکنده است بنمايانم. اي علي! تو را وقتي شناختم که کوير تو را شکافتم و در اعماق قلبت و روحت شنا کردم و احساسات خفته وناگفته خود را در آن يافتم. قبل از آن خود را تنها مي‌ديدم و حتي از احساسات و افکار خود خجل بودم و گاهگاهي از غيرطبيعي بودن خود شرم مي‌کردم؛ اما هنگامي ‌که با تو آشنا شدم، در دوري دور از تنهايي به در آمدم و با تو هم‌راز و همنشين شدم. اي علي! تو مرا به خويشتن آشنا کردي. من از خود بيگانه بودم. همه ابعاد روحي و معنوي خود را نمي‌دانستم. تو دريچه‌اي به سوي من باز کردي و مرا به ديدار اين بوستان شورانگيز بردي و زشتي‌ها و زيبايي‌هاي آن را به من نشان دادي. اي علي! شايد تعجب کني اگر بگويم که همين هفته گذشته که به محور جنگ «بنت جبيل» رفته بودم و چند روزي را در سنگرهاي متقدم «تل مسعود» در ميان جنگندگان «امل» گذراندم، فقط يک کتاب با خودم بردم و آن «کوير» تو بود؛ کوير که يک عالم معنا و غنا داشت و مرا به آسمان‌ها مي‌برد و ازليت و ابديت را متصل مي‌کرد؛ کويري که در آن نداي عدم را مي‌شنيدم، از فشار وجود مي‌آرميدم، به ملکوت آسمان‌ها پرواز مي‌کردم و در دنياي تنهايي به درجه وحدت مي‌رسيدم؛ کويري که گوهر وجود مرا، لخت و عريان، در برابر آفتاب سوزان حقيقت قرار داده، مي‌گداخت و همه ناخالصي‌ها را دود و خاکستر مي‌کرد و مرا در قربانگاه عشق، فداي پروردگار عالم مي‌نمود... اي علي! همراه تو به کوير مي‌روم؛ کوير تنهايي، زير آتش سوزان عشق، در توفان‌هاي سهمگين تاريخ که امواج ظلم و ستم، در درياي بي‌انتهاي محروميت و شکنجه، بر پيکر کشتي شکسته حيات وجود ما مي‌تازد. اي علي! همراه تو به حج مي‌روم؛ در ميان شور و شوق، در مقابل ابّهت وجلال، محو مي‌شوم، اندامم مي‌لرزد و خدا را از دريچه چشم تو مي‌بينم و همراه روح بلند تو به پرواز در مي‌آيم و با خدا به درجه وحدت مي‌رسم. اي علي! همراه تو به قلب تاريخ فرو مي‌روم، راه و رسم عشق‌بازي را مي‌آموزم و به علي بزرگ آن‌قدر عشق مي‌ورزم که از سر تا به پا مي‌سوزم... . اي علي! همراه تو به ديدار اتاق کوچک فاطمه مي‌روم؛ اتاقي که با همه کوچکي‌اش، از دنيا و همه تاريخ بزرگتر است؛ اتاقي که يک در به مسجدالنبي دارد و پيغمبر بزرگ، آن را با نبوت خود مبارک کرده است، اتاق کوچکي که علي(ع)، فاطمه(س)، زينب(س)، حسن(ع) و حسين(ع) را يکجا در خود جمع نموده است؛ اتاق کوچکي که مظهر عشق، فداکاري، ايمان، استقامت و شهادت است. راستي چقدر دل‌انگيز است آنجا که فاطمه کوچک را نشان مي‌دهي که صورت خاک‌آلود پدر بزرگوارش را با دست‌هاي بسيار کوچکش نوازش مي‌دهد و زير بغل او را که بي‌هوش بر زمين افتاده است، مي‌گيرد و بلند مي‌کند! اي علي! تو «ابوذر غفاري» را به من شناساندي، مبارزات بي‌امانش را عليه ظلم و ستم نشان دادي، شجاعت، صراحت، پاکي و ايمانش را نمودي و اين پيرمرد آهنين‌اراده را چه زيبا تصوير کردي، وقتي که استخوان‌پاره‌اي را به دست گرفته، بر فرق «ابن کعب» مي‌کوبد و خون به راه مي‌اندازد! من فرياد ضجه‌آساي ابوذر را از حلقوم تو مي‌شنوم و در برق چشمانت، خشم او را مي‌بينم، در سوز و گداز تو، بيابان سوزان ربذه را مي‌يابم که ابوذر قهرمان، بر شن‌هاي داغ افتاده، در تنهايي و فقر جان مي‌دهد ... . ‌اي علي! تو در دنياي معاصر، با شيطان‌ها و طاغوت‌ها به جنگ پرداختي، با زر و زور و تزوير درافتادي؛ با تکفير روحاني‌نمايان، با دشمني غرب‌زدگان، با تحريف تاريخ، با خدعه علم، با جادوگري هنر روبه‌رو شدي، همه آنها عليه تو به جنگ پرداختند؛ اما تو با معجزه حق و ايمان و روح، بر آنها چيره شدي، با تکيه به ايمان به خدا و صبر و تحمل دريا و ايستادگي کوه و برندگي شهادت، به مبارزه خداوندان «زر و زور و تزوير» برخاستي و همه را به زانو در آوردي. اي علي! دينداران متعصب و جاهل، تو را به حربه تکفير کوفتند و از هيچ دشمني و تهمت فروگذار نکردند و غربزدگان نيز که خود را به دروغ، «روشنفکر» مي‌ناميدند، تو را به تهمت ارتجاع کوبيدند و اهانت‌ها کردند. رژيم شاه نيز که نمي‌توانست وجود تو را تحمل کند و روشنگري تو را مخالف مصالح خود مي‌ديد، تو را به زنجير کشيد و بالاخره... «شهيد» کرد..."

۱۵ نظر:

  1. سلام چطوری؟ اگرچه اصلا مذهبی نیستم اام به نگاهت به مذهب و جامعه احترام می گذارم. مطالب جالبی داری. خصوصا مطالب قبلیت و بحث جمهوریت و فقاهت در ایران. موفق باشی.

    پاسخحذف
  2. سلام دوست عزیز شما با کمال افتخار لینک شدید
    لطفا با نام طلوع سبز 88 لینک کنید

    پاسخحذف
  3. درود بر شما تارنمای جالبی دارید و محبتی که به من داشتید سپاسگزارم من هرکمی که در توان دارم دریغ نخواهم کرد
    شما با افتخار در کنار فرزندان کورش هستید منتظرتان هستم
    راستی اهواری هستی

    پاسخحذف
  4. به نام مهربانی که مهربانی را آفرید
    دوست عزیزم از حضور گرمت تو وبلاگم ممنونم. شما رو با افتخار هرچه تمام تر لینک کردم. با نام " آزادی ایران ( آگاهی) "
    لطف کنید شما من و با نام " جاده ای به سوی آزادی "
    لینک کنید تا در کنار هم به سوی انسانیت حرکت کنیم
    آزادی را دوست بداریم
    به صداقت احترام بگذاریم
    سبز باشی و استوار

    پاسخحذف
  5. چه سال ها بیاید و برود تا ما یادمان برود جلوی چشم های مان با ماشین یکی را زیر گرفتند . باورمان نشد و دوباره لهش کردند تا باور کنیم . تا دنیا دنیاست یاد مان بماند .
    چه روزها بگذرد تا چشم های خونی ندا و فریاد مستاصل « ندا بمان » از خاطرات مشترک مان پاک شود . تا ترس آسمان راه راه زندان را بریزیم دور و لخ لخ دمپایی های هوا...خوری را . تا نترسیم با هر صدای بلندی و همهمه ای . تا البرزی جان نسپارد توی هیچ اوینی . بی پناه و تنها...
    تا لیلی ها پشت دیوارهاش از حال نروند و هیچ کس با گل های پلاسیده از این همه انتظار ، از خستگی اشک نشود غصه اش و های های نگرید . چه خرداد ها که بیاید و یاد کیانوش ها را زنده کند و سهراب ها . چه محسن ها که دیگر نباشند و امیر ها که نخندند . چه ترانه ها که رفتند . اشکان ها و فرزادها که برنگشتند ...
    و من فکر می کنم دلم چه روزهای دور کافه نشینی را می خواهد که روی دیوارهاش عکس بهمن جلالی های مرده نباشد . کافه هایی که توش کسی را دستگیر نکرده باشند.

    پاسخحذف
  6. سلام دوست من
    با کمال ميل لينک شديد ...

    اگر خواستين ما رو با عنوان شب نامه لينک کنيد

    ممنون ...

    پاسخحذف
  7. لام دوست عزيز . از لطفتون ممنونم . با كمال ميل و افتخار لينك شديد .
    موفق باشيد و هميشه سبز .

    پاسخحذف
  8. سلام دوست عزيز . از لطفتون ممنونم . با كمال ميل و افتخار لينك شديد .
    موفق باشيد و هميشه سبز .

    پاسخحذف
  9. چه اشاره به جایی و چقدر جالبه که در این روزها با بزرگداشت و یادآوری یکی از این رفیقان مخالفت میکنند و از دیگری مدام یاد میکنند...
    اگر چمران امروز بود چه می گفت؟

    پاسخحذف
  10. دوست عزیزم من شیرازیم اما اهواز رو هم خیلی دوست دارم خوزتان هم که جای خود داره
    راستی اسمت چیه ؟؟؟؟؟؟؟؟

    پاسخحذف
  11. دوست عزیزم من شیرازیم اما اهواز رو هم خیلی دوست دارم خوزتان هم که جای خود داره
    راستی اسمت چیه ؟؟؟؟؟؟؟؟

    پاسخحذف
  12. سلام دوست عزیزم
    ممنون که به دیدنم اومدی و خوشحالم که از نوشته های من خوشت اومده ... با کمال میل لینکت میکنم اگه خواستی منو بلینکی لطفا با این اسم باشه " تا شقایق هست زندگی باید کرد " .
    من با یه شعر دیگه به روزم و امیدوارم بازم به دیدنم بیای پس منتظرت هستم .
    همیشه شاد باشی و موفق

    بهاره

    پاسخحذف
  13. با سلام!
    شما را لینک کردم. موفق باشید

    پاسخحذف
  14. با مطلبی با عنوان مجهولی به نام حکومت دینی به روزم و منتظر حضور سبز شما
    لطفآ در نظر سنجی وبلاگ من شرکت کنید
    در ضمن من شما رو لینک کردم

    پاسخحذف

نظروانتقاد حق همه ماست انتقاد را از خویش شروع کنیم